معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

یاد گرفتن سوره کوثر

عزیز دلم با کمک مامان, سوره کوثر هم یاد گرفته و خیلی خوشحاله از اینکه سوره ها رو یاد می گیره همش میگه سوره توحیدم زود بهم یاد بده ولی صبر نداره که تمرین کنه منم بهش گفتم باید یواش یواش یاد بگیری و با بازی با هم یاد می گیریم ولی هنوز متأسفانه وابسته اس و قبول نمیکنه که تنهایی کلاس هاشو بره خانم نخعی زنگ زد و گفت جایزه یاد گرفتن سوره ها , قراره بچه ها رو ببریم کلوپ پاندا, معین جون هم میاد؟ منم گفتم باید ازش بپرسم وقتی بهش گفتم قبول نکرد گفت دوست دارم برم ولی اگه شما هم باشی میرم, تنهایی نمیرم واقعا موندم باهش چیکار کنم, فکر کنم دوباره واسه پیش دبستانی اش اذیت کنه و با این موضوع که باید تنهایی کلاسها رو بره کنار نیاد؛ فقط خدا کمک کنه که این موض...
26 مرداد 1393

یاد گرفتن سوره ناس

عزیز دلم به کمک مامان تونسته سوره ناس رو یاد بگیره وقتی بهش سه آیه اول رو یاد دادم گفتم بقیه اش رو فردا یاد میدم اصرار داشت که بقیه اش هم بگو منم بهش بقیه اش رو هم گفتم و با کلی تلاش یاد گرفت راستش بردمش توی حموم و با آب بازی هم روی سوره کار کردیم و اینقدر اون رو توی ذهنش آورده بود که حتی نمیخواست بخوونه ولی همش به زبونش میومد و بالاخره این سوره قشنگ رو یاد گرفت . منم با همکارم توی اینترنت گشتیم و یه شعر قشنگ واسه سوره ناس پیدا کردیم و اونو واسه معین خوندم و معین خیلی خوشش اومد شعرش این بود :                         &nbs...
15 مرداد 1393

عکسها و خاطرات معین کوچولو

توی این پست چند تا عکس قدیمی از جیگر مامان گذاشتم معین کوچولو همیش دوست داره از این ور سرسره بره بالا اینم یه عکس از معین کوچولو در حال حرف زدن با کلی هندوانه که داشتیم می رفتیم باغ امین آقا این اسباب بازی مورد علاقه معینه که خیلی خیلی دوستش داره بعضی اوقات بعضی وسایل هستن که بچه ها خیلی دوست دارن و براشون از اسباب بازی چند میلیون تومنی هم با ارزش تره اینم عکس از سفره هفت سین خانواده معین کوچولو واسه عید سال 93 اینم فرشته کوچولوی خونه مون کنار سفره هفت سین همیشه واسه ماشین بازی معین کوچولو فرش ها رو جمع میکنم تا سرعتش بالاتر بره و بیشتر بهش خوش بگذره اینم معین کوچولو در حال تفنگ بازی ( ...
9 مرداد 1393

عکسهای کلاس فوتبال, ژیمناستیک و مهد قرآن معین کوچولو

امروز تصمیم گرفتم چند تا عکس از معین کوچولو و خاطراتش توی وبلاگش بزارم این عکس رو بعداز اینکه کلاس فوتبال عزیز دلم تموم شد و بهشون آبمیوه دادن ازش گرفتم راستی معین به آبمیوه میگه آمیمه!   اینجام چند تا عکس از کلاس قرآن معین گذاشتم معین , عارفه , سهراب و غزل همیشه قبل از اینکه آیه رو می خواستن یاد بگیرن انگشتشون رو میزاشتن زیر لبشون اینجا هم چند تا عکس از کلاس ژیمناستیک قلب مامان گذاشتم این عکس رو بعداز کلاس ژیمناستیک گرفتم که باهم رفته بودیم پارک ( اونم به اصرار معین کوچولو )   ...
9 مرداد 1393

کلاس فوتبال آقا معین

عزیز دلم روزهای زوج کلاس فوتبال داره امروز وقتی رسیدیم معین کوچولو کیفش رو کنار زمین گذاشت و به مربی اش ( آقای شریفی) و کمک مربی اش(آقای مرادی) سلام کرد , دست داد و توپش رو برداشت و شروع کرد به تمرینات ورزشی . مثلا : توپ رو با بغل پا بزنن , با روی پا بزنن یا با سینه بزنن یا با سر بزنن و ... بعدش مسابقه فوتبال شروع شد و دو تیم قرمز و آبی رو تشکیل دادن . معین , حسام , محمد و امیرعلی با هم یک تیم رو تشکیل دادن , معین توی زمین هر حرکت خاصی میکنه به من و بابایی اش نگاه میکنه و لبخندی میزنه و ما هم تشویقش میکنیم , انگاری واقعا مسابقات جام جهانیه اونم خیلی خوشحال میشه , اتفاقا امروز امیرعلی جلوی دروازه خطا کرد و پنالتی شد.   معین هم دروا...
4 مرداد 1393

یه خاطره قشنگ از معین کوچولو

امروز معین کوچولو یه حرف خیلی قشنگ زد که خیلی منو غافلگیر کرد, گفت : مامان اصلا قلب داری؟ , اصلا من جا توی قلبت دارم؟!                                                                          امروز با معین کوچولو یه مقدار , به خاطر موبایل دچار اختلاف شدیم آخه گوشیمو گرفت...
3 مرداد 1393

تولد خاله سمیه مهربون

امروز تولد شناسنامه ای خاله سمیه اس آخه خودش مهرماه بدنیا اومده ولی شناسنامه شون رو اول مرداد گرفتن ولی اخلاقش خیلی شبیه مهری هاست , مهربونه و صبور خاله سمیه تولدت مبارک , انشاا... هر روز زندگیت قشنگ تر و بابرکت تر از روز قبل باشه هر روز برایت رویایی باشد در دست نه دوردست عشقی باشد در دل نه در سر و دلیلی باشد برای زندگی نه روز مره گی تولدت مبارک روز تولد تو روز نگاه باران بر شوره زار تشنه بر این دل بیابان روز تولد تو گویی پر از خیال است یاس و کبوتر و باد در حیرت تو خواب است ...
1 مرداد 1393

خاطرات ماه مبارک رمضان

روزهای آخر ماه مبارکه و حسابی هوا گرمه , شبهای قدر با معین قرآن بسر می کردیم , عزیز دلم همه ذکرهای قرآن به سر رو می گفت توی یه قسمت حاج آقای معصومی گفت الان هر چی میخواین دعا کنید برآورده میشه , معین گفت مامان هر چی بگم خدا بهم میده گفتم آره بعدش یواش یه چیزی گفت بهش گفتم چی گفتی تا منم بدونم گفت از خدا خواستم بهم عروسک لاک پشت نینجا بده , واقعا آروزهای این فرشته کوچولوها چقدر پاک و معصومه , ای کاش ما آدمها همیشه مثل بچگی مون پاک و معصوم می موندیم . گفتم انشاا... خدا دعاتو برآورده می کنه بهش گفتم برای همه دعا کن برای آقاجونها , مامانی و عزیز ,  عمه, امین آقا, عموها و خانومهاشون , دایی و خانومش , خاله ها , حسین آقا  و بچه هاشو...
1 مرداد 1393
1